این کار حکیمے نیست دامان کلیمے گیر
صد بندۀ ساحل مست، یک بندۀ دریا مست
از حرف دل آویزش اسرار حرم پیدا
دی کافر کے دیدم در وادئ بطحا مست
سینا است که فاران است؟ یا رب چه مقام است این؟
هر ذرۀ خاک من چشمے است تماشا مست
ز کلام اقبال: مثنوی پس چه باید کرد ای اقوام شرق
از دیر مغاں آیم بے گردش صهبا مست
درمنزل لا بودم از بادۀ إلا مست
دانم که نگاه او ظرف همه کس بیند
کرد است مرا ساقی از عشوه و ایما مست
وقت است که بکشایم میخانۀ رومی باز
پیران حرم دیدم در صحن کلیسا مست
No comments:
Post a Comment